پُرِ زخم و غم قهـرِ تو ماننـد نمک

به گمانم که بمیـرم، تـو بگــویی بـه درک

به هـوای تو دلـم یکسـره، آرام و یــواش

می کشــد از ســــر دیــوار حیاط تـو سـرک

مدتی هـست که فهمیــده ام آن خنــده ی تو

در خودش داشــته مجموعه ای از دوز و کَلک

تا کـه من دق کنم از غصه، برایش هـر روز

می­کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک

رنـگ و رویـــم شــده از تندی اخلاق تـو زرد

شــده­ ام لاغــر و پــژمرده، لبــم خــورده تـَـرک

دوستـی گفت: «گمــانم که به این حالـت تند

عاشقــی را زده در خــانه ی قلـب تو محــک»

«دوستــت دارم» و با گفتــن آن صدهـا بــار

داده ام دست دل سنــگ و سیــــاه تو گَـــزک

گفتـه بودی که شـکایت نکنم چشم! دعــــا:

حافظــت دســت خـــدا باشـــــد و اَللهُ مَعـَـــک